ستاره غیر فعالستاره غیر فعالستاره غیر فعالستاره غیر فعالستاره غیر فعال
 

خانه پرفسور حسابی تهران

خانه پرفسور حسابی جایی است که می توانی نبوغ یک انسان را در تک تک اجزای آن ببینی.یک خانه قدیمی چهار طبقه ، عمارتی سراسر سبز که بزرگ ترین یادگار از پرفسور حسابی است برای آموختن بسیاری چیز ها .

سحرگاه دوازدهم شهریور ۱۳۷۱ ، در اتاق کوچکی واقع در بیمارستان دانشگاه ژنو ، وقتی هنوز خورشید بر دریاچه شهر ژنو چنگ می انداخت و بر نورش لحظه لحظه می افزود ، در این اتاق کوچک چشمان مردی به آرامی از روشنایی تهی شد و دیگر هیچ گاه گشوده نشد .

وقتی که سکوت پیرمرد بر تمام وسایل تکنولوژیک چیرگی یافت ، هنوز هیچ کس خبر نداشت که او برای همیشه خاموش شده است . پرستار لباس های او را برای یافتن وسایل باقی مانده در جیب هایش کنکاش کرد ، در جیب بالای کت اش ، کتابچه ای کوچک یافت . یک کتابچه کوچک به زبان آلمانی . رمانی اثر توماس مان به نام « مرگ در ونیز » . کتابی که او برای تقویت زبان آلمانی اش خریده بود ، تا هراز گاهی که وقت کرد ، بخواند . شاید او نمی دانست مرگ ، او را نه در ونیز ، که در ژنو خواهد یافت ، و در سن ۹۰ سالگی ، مجال ادامه حیات را از او خواهد گرفت . آنچه باعث شد او در روز های پایان زندگی حتی دست از مطالعه زبان آلمانی نکشد ، شاید اتفاقی بود که در یکی از روز های ۵۰ سالگی اش افتاده بود . او در سفرش به آلمان به فروشگاهی می رود تا بتواند در آنجا چیزی بخرد . به زبان انگلیسی از فروشنده تقاضا می کند که چیزی به او بدهد . فروشنده متوجه نمی شود . چرا که زبان انگلیسی نمی داند . او همین جمله را به زبان فرانسه تکرار می کند ، اما باز هم فروشنده متوجه نمی شود ، او این بار اما به زبان ایتالیایی منظورش را بیان می کند ، اما نتیجه تغییر نمی کند . او بسیار ناراحت می شود ، کمی با خود می اندیشد و متوجه می شود که اگر زبان آلمانی می دانست ، هیچ گاه چنین مشکلی بروز نمی کرد و تصمیم می گیرد که آلمانی بیاموزد . مردی که بیش از ۸ لیسانس معتبر از دانشگاه های جهان گرفته و در سن ۲۵ سالگی توانسته مدرک دکترای فیزیک از دانشگاه سوربن فرانسه را اخذ کند ، در سن ۵۰ سالگی مثل یک دانش آموز تازه کار ، شروع می کند به یادگیری زبان آلمانی . سال ها مشاغل متعدد را در کشور تجربه کرده ، از وزارت آموزش و پرورش در دولت مصدق تا معلمی در شهر های مختلف وکرسی معتبر ترین دانشگاه جهان و جانشینی انیشتین . اما چه شد که این مرد در گوشه ای از همین تهران ، بهشتی کوچک برای خود فراهم آورد و در آنجا روزگار گذراند و سال ها ، شاگردان بی شماری را تربیت کرد و خدمات گسترده ای انجام داد . باید کمی نزدیکتر برویم تا این مرد را بیشتر بشناسیم .

فواره ای کوچک در وسط باغ ، صدای فروریختن آب در حوض ، صدای پرندگانی که در هوا منتشر شده و هوایی مطبوع در یک آلاچیق چند ضلعی ، چند نیمکت و صندلی و میز سبز رنگ و گیاهان پاپیتال که در و دیوار آلاچیق را پوشانده اند . اینجا ربطی به تهران و حتی چند قدم آن طرف تر ندارد . اینجا محیطی است کاملا متفاوت . از در که وارد می شوی ، ناگهان هوایی خنک و سرد روی چهره ات سنگین می شود . دیگر فراموش می کنیم که اینجا تهران است . دیگر فراموش می کنیم که تا چند لحظه پیش ، در خیابان ولیعصر ، از گرما کلافه شده بودیم و هوای گرم و طاقت فرسای این روز ها ، سخت بی تابمان کرده بود . وقتی که از در وارد شدیم ، ناگهان بهشتی کوچک روبه روی چشم هایمان جان گرفت . اینجا خانه مرحوم پرفسور حسابی است . خانه ای که مدت هاست تبدیل به یک موزه شده است .

یک خانه قدیمی چهار طبقه ، عمارتی سراسر سبز که بزرگترین یادگار از پرفسور حسابی است برای آموختن بسیاری چیز ها . در یک عمارت چهار طبقه که پر است از سرسبزی و طراوت ، او روزهای شکوهمندی را گذراند .

صدای پرندگان در فضای خانه چنان پخش شده که در کنار موسیقی آب ، سمفونی زیبایی به راه انداخته است . وقتی که می فهمی تمام این فضا و گیاهان ، به کوشش پرفسور شکل گرفته و پرورش یافته ، از ذوق انسانی که مدت ها در کتاب های کوچک و بزرگ غور کرده و مطالعه نموده متعجب می شوی . این خانه ناگفته های بسیاری دارد . ناگفته هایی از ظرافت و نظم بی بدیل مردی که شاید تاریخ علم ایران را در سیطره نام پرفروغش گرفته . تمام اجزای خانه حکایت از نظمی دقیق دارد . در این خانه از هر نوع گیاه که بخواهی می توانی ببینی . کتالپا ، درختی از آفریقای جنوبی ، سروی که میوه می دهد و از بلژیک به اینجا منتقل شده ، درخت عروس هندی ، گل شمعدانی درختی و درختان کوچک و بزرگی که هر کدام از جایی آورده شده اند . می گویند که وقتی دکتر به مسافرت می رفت ، رهاورد سفرش یا درخت ها و گیاهان بود ، یا اشیای زینتی چون تابلو های نقاشی . در طبقه دوم حیاط قفسی بزرگ قرار دارد که پرندگان بسیاری در آن دیده می شوند . پرندگان کوچک و بزرگ که از سراسر جهان گرد آمده اند . قرقاول ، زردپر ، مینا ، طوطی سبز ، کبک ، مرغ عشق ، طوطی برزیلی که به مثابه رنگین کمان است و طاووسی زیبا و ...

اینجا خانه پرفسور حسابی است . بوی مرطوب هوا در ریه ها ، جانی دوباره به تنت می دهد و نگاهت متفکرانه ، همه جا را می کاود . راهرو سنگ چین و گلدان هایی در اطراف آن تو را می برد به جایی که می توانی از آنجا ، زیبایی شگرف این عمارت را ببینی . گیاهان متفاوت از سراسر دنیا در اینجا جمع شده اند . اینجا بیشتر شبیه یک موزه است . یک دایره المعارف کوچک از گیاهان و حیوانات . این اتاق در روز های جمعه میزبان شخصیت های بزرگی بود : علا مه جعفری  ، شهید مطهری و ...

او کیست؟

حتی برای یک بار هم که شده ، نامش را شنیده ایم . او پدر فیزیک ایران است . پرفسور سید محمود حسابی . می توان روز های دوری را در تاریخ سراغ گرفت که نام ایران با زحمات این مرد در جهان بارها جلوه گری کرد و بر زبان ها جاری شد . می توان روز های بسیاری را جست که او با زحمات بسیار ، توانست بشریت را با روشنایی دانش خود ، بهره مند کرده و کورسو هایی از شناخت را به پنجره هایی باز تبدیل کند . شاید یکی از بنیادی ترین نظریه های فیزیک « نظریه بی نهایت بودن ذرات » اگر او نبود ، نمی توانست اینچنین شکوهمند ارایه شود . او سال ها به سحر دانش خود توانست خدمات بسیاری عرضه کند . شاید چندان بیراه نباشد اگر او را پدر علم نوین ایران بخوانیم .

نظم خارق العاده اش در زندگی معمولی از او سیمایی جذاب ساخت . علاقه بی حد و حصرش به گیاهان و اشتیاقش به دانش اندوزی حتی در آخرین لحظات زندگی ، می تواند ، الگویی مناسب باشد برای همگان .

پرفسور که به دلیل ضعف بنیه وسوء تغذیه در سنین نوجوانی از ناحیه چشم دچار ضعف شده بود ، از همان روز های آغازین زندگی ، با دقت و تلاش فراوان به سوی روز های آینده گام برداشت . انبوهی از مشاغل و کار ها و خدمات متعدد در سال های متوالی ، از او چهره ای درخشان ساخته و او را چون آفتابی پرفروغ در آسمان علم و تکنولوژی نمایانده است . او سید محمود حسابی است . مردی که بارها همگی نام او را شنیده ایم یا از او به احترام یاد کرده ایم .

در پنجم اسفند ماه ۱۲۸۱ پرفسور سید محمود حسابی در خانواده ای متمول ساکن تهران چشم به جهان گشود . پدر و مادر او تفرشی بودند . پدر وی معز السلطنه که از رجال حکومت وقت بود ، چهار سال پس از تولد او به عنوان سفیر ایران در شامات برگزیده شد و به همراه همسر خود گوهرشاد حسابی و دو پسرش ، محمد و محمود به شامات عزیمت کرد . یک سال از اقامت آنها در بیروت سپری شده بود که پدر ، همسر و دو فرزند خردسال خود را در غربت رها کرد و به ایران بازگشت .

دکتر در ۷ سالگی تحصیلات ابتدایی خود را در بیروت ، با تنگدستی و سختی در مدرسه کشیش های فرانسوی آغاز کرد و همزمان توسط مادرش ، تحت آموزه های مذهبی و فرهنگی قرار گرفت . استاد ، قرآن کریم را حفظ بوده و به آن اعتقاد بسیاری داشت . دیوان حافظ را نیز از بر داشته و به بوستان و گلستان سعدی ، شاهنامه فردوسی ، مثنوی معنوی مولوی و منشات قائم مقام اشراف کامل داشت .

شاید همین دانش اندوزی در نزد مادر بود که او را با فرهنگ ایرانی آشنا کرد و تا سال ها باعث شد که او پاسدار زبان پارسی باشد . در سال های آغازین جنگ جهانی اول ، پرفسور تحصیلات متوسطه اش را آغاز کرد و در همین زمان مدارس فرانسوی زبان بیروت تعطیل شد . از این رو پس از دو سال تحصیل در منزل او برای ادامه به کالج آمریکایی بیروت رفت و در سن ۱۷ سالگی لیسانس ادبیات ، در ۱۹ سالگی لیسانس بیولوژی و پس از آن مدرک مهندسی راه و ساختمان گرفت . او تازه از چند رشته تحصیلی در دانشگاه فارغ التحصیل شده بود که تصمیم گرفت برای امرار معاش خانواده ، به نقشه کشی و راه سازی روی آورد و برای چند شرکت فرانسوی به تهیه نقشه راه های لبنان و سوریه پرداخت . او از تحصیل دست نکشید و در رشته های پزشکی ، ریاضیات و ستاره شناسی نیز به تحصیل پرداخت و توانست مدرکی در این رشته ها به دست آورد . پس از چندی فعالیت او توسط شرکتی فرانسوی که در آن مشغول به کار بود ، برای ادامه تحصیل به فرانسه فرستاده شد . بدین ترتیب او در سال ۱۹۲۴ میلادی به مدرسه عالی برق پاریس وارد شد و یک سال بعد در همین رشته از آنجا فارغ التحصیل شد . او در همین سال ها در رشته مهندسی معدن و راه آهن برقی توانست به تحصیل بپردازد و پس از پایان تحصیلات در معادن آهن شمال فرانسه و معادن زغال سنگ ایالت « سار » آغاز به کار کرد . سپس به دلیل داشتن روحیه علمی ، به تحقیق و تحصیل در رشته فیزیک در دانشگاه سوربن مشغول شد و در سال ۱۹۲۷ میلادی در سن ۲۵ سالگی دانشنامه دکترای فیزیک خود را ، با ارایه رساله ای تحت عنوان « حساسیت سلول های فتوالکتریک » با درجه عالی ، دریافت کرد . موزه دکتر حسابی در خانه اش میزبان وسایل شخصی اوست . وسایلی که حتی از دوره جوانی باقی مانده است .

شنیده ها درباره او

می گویند پرفسور برای همه چیز ارزش قایل بود . هیچ چیز در زندگی اش وجود نداشت که برای او بی ارزش باشد . شاید دلیل اینکه او با جدیت و سخت کوشی توانست پله های ترقی را پشت سرگذارد همین اهمیت او برای زندگی باشد . می گویند پرفسور به اراده انسانی بسیار معتقد بود ، او معتقد بود که باید انسان به گونه ای زندگی کند که همه چیز را تحت کنترل خود گیرد . به عبارتی انسان باید به زندگی فرمان بدهد ، نه از آن فرمانبرداری کند . شاید هنگامی که مهندس ایرج حسابی پسر پرفسور از خلق و خوی و روش زندگی پرفسور سخن می گوید و نظم استثنایی و بسیاری از ویژگی های برجسته اخلاقی او را مطرح می کند ، هر مخاطبی می تواند با نگاهی هرچند گذرا به این عمارت و باغ درون آن ، همه آنچه راکه گفته می شود به وضوح ببیند .

درست است . او آن گونه که می گویند ، بود . این نتیجه ای است که از در و دیوار خانه ای که در میان گیاهان بی شمار محصور مانده می توان گرفت . در این خانه نمی توان هیچ چیز را یافت که در جایش قرار نگرفته باشد . همه اشیاء آن گونه که باید ، در جایشان قرار دارند . گلدان های متعدد که زیر هم ردیف شده اند تا اگر آبی به آنها داده می شود ، باقی آب به هدر نرود . در هر جای این عمارت و باغ ، دو شیر آب قرار دارد . یک شیر که روی آن نوشته شده ، « آب حوض » و شیری دیگر « آب شهر » . می گویند که دکتر دو سیستم لوله کشی در خانه ایجاد کرده بود . یکی لوله کشی آب شهری که تنها مصرف خوراکی داشته و دیگری آب قنات که عمده مصارف آب از این شبکه صورت می گرفت . آبیاری باغ ، شست وشو و اموری دیگر ...

همواره پرفسور در هر روز با یک برنامه ریزی دقیق و مشخص به کار های متعددی می پرداخت . هر روز دکتر در ساعتی معین به سراغ باغ کوچک خانه اش می رفت و به نگهداری و مواظبت از گیاهانی که با دستان خود آنها را کاشته بود ، می پرداخت . عشق و علاقه عجیب او به گیاهان و حیوانات روحیه ای لطیف در او به وجود آورده بود . علاوه بر آن ، پرفسور با شعر و موسیقی سنتی ایران و موسیقی کلاسیک غرب نیز به خوبی آشنایی داشت . شاید خاطره ای از مهندس حسابی لبخند کمرنگی بر لبانمان می نشاند . او می گوید که پرفسور پس از پایان تحصیلات و اخذ مدرک دکترا ، به تهران مراجعت کرد . بلافاصله بنابر سنت ایرانیان ، او را به ازدواج ترغیب کردند . از میان تمام دختران آن روز که به او پیشنهاد شد ، هیچ کدام مورد قبول او قرار نگرفت .

بالاخره دکتر ، دختر آیت الله حائری را به همسری برگزید . آنها پس از ازدواج احترام بسیاری نسبت به هم قایل بودند . دکتر از آنجا که به موسیقی غربی بسیار علاقه مند بود ، هراز گاهی با گرامافون ، صفحات مورد علاقه اش را گوش می داد . همسر پرفسور ، معتقد بود که گرامافون به لحاظ شرعی دارای اشکال است .

او با تمام احترامی که برای دکتر قایل بود ، هیچ گاه گرامافون را تمیز نمی کرد . اما در سال هایی که آنها زندگی مشترک طولانی را سپری کرده بودند ، پس از مدت ها ، همسر دکتر ، تمام صفحات گرامافون را به دقت می شناخت و حتی به موسیقی های باخ و بتهوون و ... تسلطی کامل داشت . دکتر و همسرش ، بسیار به همدیگر احترام می گذاشتند . آنها تا سال ها در کنار همدیگر زندگی بسیار خوبی داشتند . شاید هیچ کس نمی توانست از احساس این دو نسبت به همدیگر چیزی نداند ، اما آن دو ، مسلما در سکوت هایشان ، در پلک زدن هایشان و در لبخند های کوتاه که به همدیگر نشان می دادند ، سخن های عمیقی بر زبان می راندند . مهندس حسابی راست می گوید وقتی که از پرفسور و مادرش عاشقانه حرف می زند .

نظرات (0)

نظر ارسال شده‌ی جدیدی وجود ندارد

دیدگاه خود را بیان کنید

  1. ارسال دیدگاه بعنوان یک مهمان - ثبت نام کنید و یا وارد حساب خود شوید.
0 کاراکتر
پیوست ها (0 / 3)
اشتراک‌گذاری موقعیت مکانی شما